طنز شماره 554
خیال ملت عزیز راحت باشد
سرپیری در محضر شریفتان با آزادی کامل اقرار میکنم که دوران طفولیت را به بازی گذراندم که بزرگترها به اشتباه از آن به شیطنت و شرارت تعبیر میکردند خدا رحمت کند والدهام اگر کسی نبود همانجا با دمپایی و جارو یکی بر سر و دیگر بر ساق پایم میزدند و بدین وسیله مرا تنبیه میکردند. آخه ایشان هم یزدی اصیل بودند حیف سرپاییشان میآمد که به کمتر از سر مبارک جای دیگر بزنند اما اگر اغیار و اقوام بودند و ما به شیطنت مشغول بودیم ملاحظه روحی و روانی مهمان و باز نه البته بنده مینمودند و از جمع دور میشدند و با لحنی بسیار مهربانانه میگفتند: مادر بیا بنشین خیالت راحت باشد، کاری به تو ندارم. بنده هم میدانستم که به سر و ساق پایم بزودی ضربهای وارد خواهد شد و اما بعد نیمقرن وقتی آشیخ حسن اعتدالالملک میفرمایند: خیال ملت عزیز راحت باشد و کسی کاری با شما ندارد ناخودآگاه همان احساس ترس و اضطراب به من دست میدهد که بزودی قرار است به یک جای بدنمان ضربهای وارد شود. ببخشید آقای آبدارچی میگوید: برو دفتر، سلطانالآیینه پیغام داده نترس صدمهای به تو وارد نخواهد شد، در حال حرکت به سوی دفتر هستم فعلا دعایم کنید و حلال بودگی طلب میکنم!!
زباندراز